مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

روز های زندگی من

از کم توکلی

ضعیف شده ام خیلی ضعیف جای اینکه سختی های سال گذشته آبیدیده ام کند فکرم را عوض کرده، جنس دعاهایم را عوض کرده، ترس وجودم را صدبرابر کرده، اینقدر که آخرای دعا و مناجات شرمنده شدم از اینهمه تک بعدی بودن دعاهایم، شرمنده شدم از کوتاهی سقف آرزوهایم. شبهای قدر پارسال فقط یک چیز از خدا می خواستم، همدم و همخون و همراه همه ی کودکی هایم را یک نفس از خدا طلب می کردم. و امسالی که به خیال خودم شکر سال قبل را می کردم و پشت سر هم تکرار می کردم اینست: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا، اینست آسانی ما. دو شب قدر گذشته فکر می کردم چقدر خوشبختیم - هم من و هم خانواده ام - که خدا صدایمان را شنید. و دیشب که حس کردم ته ته دلم فقط و فقط اشک ها و التم...
30 تير 1393

کلامُ الله

من اینجا، همین گوشه کنارها، در همهمه ی الهی العفوها و اشک و التماس ها، زیر سایه ی پر مهرت   حالم خوبِ خوب است . این حال خوبم خوب تر می شد اگر کمی، فقط کمی اُنسم با تو بیشتر بود و شرمندگی ام از رویت کمتر.   ...
27 تير 1393

مهمانی خدا

بعد از سالـــــها ، مهمان خدا شدن و سحری خوردن و روزه گرفتن و گوش دادن به دعای ربنا عجیب می چسبد.  ساعت های آخر مانده به افطار هر شب عذاب وجدان عجیبی یقه ام را می چسبد و درست بعد از شنیدن صدای اذان و خوردن دو سه لیوان آب دست از سرم برمی دارد. نمی دانم درست و غلطش را، فقط اینکه حس می کنم باید روزه ام را بگیرم. نازنین مادر حلالم کن اگر اشتباه می کنم. ================================ پی نوشت: از دکتر محمدصدرا که پرسیدم می تونم روزه بگیرم یا نه عصبانی شد و وقتی که چهره ی متعجبم رو دید گفت اگه روزه بگیری ایشالا خدا بزنه به کمرت  ملت کلاً اعصاب ندارن انگار. حالا منم از اون روز منتظرم تا بخوره به کمرم . ...
19 تير 1393
1